خاطره ای از خواهر زاده ی جانباز شهید محمد قبادی

ساخت وبلاگ
فاش نیوز - سال ها قبل به همراه خانواده و دایی محمد به زیارت امام رضا مشرف شده بودیم. وقتی که من و پدرم و دایی می خواستیم وارد حرم بشیم پدرم از من خواست که دایی را پشت پنجره فولاد ببرم ولی دایی محمد مانع شد و گفت برای زیارت بریم داخل حرم . بعد از اینکه وارد شدیم دایی از من پرسید: میدونی چرا پدرت گفت بریم پشت پنجره فولاد؟ جواب دادم: نه. دایی گفت: برای اینکه شفا بگیرم. منم با شور اشتیاق گفتم: خوب دایی جان بیا بریم شفا بگیرید دیگه. ولی دایی جواب داد: من چیزی را که خودم دادم پس نمی گیرم. میثم امیرحسینی وا اصفا! به کجا داریم میریم؟ :دی...
ما را در سایت وا اصفا! به کجا داریم میریم؟ :دی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 510room1 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 14:10